معجـزه و كرامـت
زمانى دچار جريان روشن فكرى ليبراليسم غربى از يك طرف و ماركسيسم شرقى از طرف ديگر بوديم، همه عقايد و اصول دين مارا خرافه مى دانستند، طورى عرصه را بر مسلمانان تنگ مى گرفتند هر جوانى، دخترى، پسرى، مجبور بود كه ژست بى اعتنايى به دين و آموزه هاى دينى، بگيرد. و دين به مثابه كالاى فرسوده اى تلقى مى گشت كه تنها سزاوار مردان و زنان پيرو بى سواد است.
عرصه به حدى براى فرهيختگان دين تنگ بود كه اكثر شان دچار انفعال شده و منفعلانه اداى «روشن فكرى دينى» درمى آوردند.
و اينك بر عكس، هر خرافه را مى پذيريم بل خرافات را در كانون اصلى دين جاى داده ايم به طورى كه اگر كسى به خرافات باور نداشته باشد حتما مومن نيست. از هر كس معجزه نقل مى كنيم و به هر كس نسبت معجزه مى دهيم نه تنها كتاب «تذكرة الاوليا» ى عطار اين انبان خرافات، الگوى مان شده و از «كتب اربعه» جلو زده است بل به ان هم قانع نمى شويم بى قاعده و قانون بى معيار و بى چهار چوب، بى حساب و بى كتاب پيش مى رويم هر معجزه اى را از هر كس باور مى كنيم. بازار خرافه سازى گرم و كالاى دين براندازى پر مشترى شده است.
تا حدى پيش رفته ايم كه مثلا محقق معاصر مان جناب جلال الدين آشتيانى در مقدمه اى كه بر «شرح فصوص قيصرى» نوشته عبارت زير را در مدح عمر فارض آورده است:
«از بركت صحبت و ارشاد آن پير به مكه رسيد و ابواب فتح بر او گشوده و آثار آن مترادف گشت. وى همچنان در كوه ها و وادى هاى مكه به سياحت ادامه داد تا سر انجام در يكى از بوادى مقيم شد. و از آن وادى تا مكه دو شبانه روز راه بود اما ابن فارض بدان مقام رسيده بود كه به رغم آن مسافت دراز نمازهاى پنجگانه را در مكه و حرم شريف به جماعت حاضر مى گرديد و در وقت رفتن و آمدن سبعى عظيم الجثه او را همراهى مى كرد همچون شتربه زانو در مى آمد و از شيخ مى خواست كه بر پشت وى سوار شود و مى گفت «يا سيدى اركب» و شيخ هرگز سوار آن نگرديد و..»
حالا بيا اين مزرعه پر از آفت را وجينش كن:
يا درين گيتى نى خرافه هست و نى دورغ *** يا از اين افحش نى خرافه هست و نى دروغ
اگر عمر بن فارض روزانه پنج بار راه دوشبانه روزى را براى حضور در نماز مكه طى مى كرد چرا بايد فلان حضرت عابد ما نتواند روزانه يك بار از قم به مكه رود و نماز صبح را در كنار كعبه بخواند؟
حساب معلوم و مشخص است راه يك شبانه روز را «يك منزل» مى گفتند كه دستكم 4 فرسنگ يعنى تقريباً معادل 21 كيلو متر مى باشد و راه دو شبانه روزى دستكم 42 كيلو متر، و رفت و برگشت آن 84 كيلومتر مى شود، خوب جناب عمر طى الارض مى كرده آن حيوان درنده عظيم الجثه هم صوفى عارف بوده و در اثر كمال روحى به مقامات رسيده بود تا بتواند روزانه 420 (420 =5×84) كيلو متر راه درخدمت عمر برود و در عين حال به زندگى درندگى خود هم برسد مگر همسر و بچه نداشته؟؟
يك چيز مسلم است: شيعه هميشه تصوف را طرد و رد كرده است. در نظر شيعه ديوان حافظ و امثال آن فقط ارزش هنرى و ادبى دارد. مولوى يك شخصيت با هوش و نابغه است مانند اين همه نابغه كه در دنيا بوده اند.
مگر بناست هر فرد نابغه را امام دينى و الگوى تمام عيار انديشه دينى بدانيم و از او پيروى كنيم؟ اين چه قاعده اى است كه عملا به اجرا گذاشته ايم؟
هيچ نابغه شيعى، سنى، اروپائى نبايد الگوى دينى باشد بايد افكار مولوى را درست مانند افكار هگل،هايدگر و لختنشتين از صافى نقد بگذرانيم سپس بپذيريم گرچه آنان با آيه و حديث سخن نمى گويند و مولوى با استفاده از نام انبيا و احاديث سخن مى گويد. و معيار اين «صافى نقد» مكتب و فلسفه قرآن و اهل بيت(عليه السلام) است.
شيعه در طول تاريخش با هزاران مشكل و با تحمل هزاران زحمت و با پرداخت هزينه هاى جانى، مالى، قلمى، تبليغى توانسته بود كتاب هاى اغواگر مثل «تذكرة الاولياء» را كنار زند و مردمش را از خطرهاى اين چنينى حفظ كند، اينك همه چيز به رايگان از دست مى رود. سيل خرافه به راه افتاده است، كاسه داغ تر از آش شده ايم سنيان از صوفى بازى دست بر داشته اند ما با عجله جاى آن هارا گرفته ايم و با حرص و ولع آن را خوراك قلب و جان كرده هر روز در اين راه فربه تر مى شويم.
شايد اين كار از مردم عوام و جوانان غير متخصص در شيعه شناسى، خيلى عجيب نباشد اما آنان كه متخصص اند و مى دانند تشيع از اين خرافه ها برى و منزه است چرا آتش بيار معركه شده اند؟! براستى اين مسئله بس مهم است آيا اينان توجه ندارند كه شايد آفتاب هميشه پشت ابر نماند و تشيع خودش را از اين گرفتارى نجات دهد آن وقت قضاوت تاريخ در مورد اينان و در مورد كتاب هاى بى شمارى كه يكى پس از ديگرى بيرون مى دهند، چه خواهد بود.
اين سيل بنيان كن به نحوى مرموزانه پيش مى رود كه عملا شخصيت هاى بزرگ شيعه(كه شيعه مرهون وجود، زحمات، دفاعات، تحقيقات، تبليغات و دانش صحيح و علم سليم آن هاست) تحقير مى شوند، كلينى، صدوق، مفيد، شيخ طوسى، ابن ادريس، علامه حلى، فخر المحققين، شهيد اول، شهيد ثانى، محقق كركى و... و... هزاران دانشمند ديگر همگى در عرصه فرهنگى عمومى دينى از صحنه خارج شده اند.اگر اين تصوف گرائى ما صحيح است پس همه دانشمندان مذكور بى راهه رفته اند كه هيچ، مبارزات شان با تصوف عين ظلم بوده است.
ره پويان مسلك تصوف اكثرشان اين واقعيت تلخ بزرگ را باصطلاح به پشت گوش مى اندازند و اين شخصيت هاى عظيم را ذبح عظيم منافع محبوبيت خود مى كنند. زيرا امروز بازار عشق و عاشقى و مريد و مراد بازى از نوع صوفيانه آن، رواج دارد.
اما اقليتى از آنان اين هنر پشت گوش اندازى را ندارند هرگاه با اين سوالات بزرگ رو به رو شوند مى گويند: خوب هركس به جاى خود، شيخ مفيد، شيخ طوسى در جاى خود و عطار نيشابورى هم در جاى خود.
اين نخبگان توجه ندارند كه اين گونه انديشيدن غير از پلورئاليسم آن هم درست در معنى تكثر گرائى در «حقيقت»، و اعتقاد به «صراط هاى مستقيم» است در مقابل «صراط مستقيم». حضرت فلان هر روز نماز صبح را در مكه مى خواند سپس در همان روز از نو در قم نيز مى خواند. حضرت ديگر همه مردم را در شكل خوك و خرس مى بيند، بى چاره مردم. و جالب است كه عده اى از همين مردم معتقدند كه آقا راست مى گويد با اين تلقى نا خود آگاهانه كه آن چه آقاديده من نبوده ام ديگران بوده اند. آن بازى كودكان قديم در ذهن تداعى مى كند «كى بود كى بود من نبودم» اين خرس كيست؟ هركدام مى گويند مراد آقا من نبودم اين خوك كيست هر كدام مى گويند من نبودم پس يا آقا دروغ مى گويد يا...
بايك نگاه جامعه شناسانه دقيقاً روشن مى شود كه اين روند به پيدايش يك مذهب خاص منجر خواهد شد. زيرا بالاخره بايد معلوم شود كه خوك ها و خرس ها چه كسانى هستند پيروان آقا (و امثال آقا) طبعاً خودشان را از اين اتهام برى خواهند دانست و به ديگران به ديده حيوان خواهند نگريست. اين چنين مى شود كه يك مذهب جديد، فرقه جديد، ظهور مى يابد.
خرافه پرستى مانند هر چيز بى معيار و بى چهار چوبه ديگر، مسئوليت پذير نيست. و خرافه پرستان زير بار مسئوليت باورها و گفته هاى خودشان نمى روند. به ويژه امروز به يك ترفند ديگر مجهز شده اند بيش تر معجزه هاى ادعائى را به مردگان نسبت مى دهند: من در حضور جناب فلان (كه رضوان خدا بر او باد) بودم گفت من فلان كشف، فلان شهود، فلان معجزه را كرده ام اما اجازه نمى دهم تا من زنده هستم اين كرامت ها را از من نقل كنى.
اكنون مخاطب چه كند؟ او جز قبول و دستكم سكوت راهى ندارد. زيرا اگر بگويد آن مرحوم دروغ گفته است، شايد آن مرحوم اساساً چنين چيزى نگفته است. و اگر بگويد جنابعالى دروغ مى فرمائى، علاوه بر خود او پيروانش دمار از روزگارش در مى آورند.
البته اين نسبت دادن معجزه و كرامت به افراد مرده باقيد «تا من هستم» نشان مى دهد كه خود آقا هم معجزه دارد ليكن تازنده است اظهار نمى كند.
روزى حسن بصرى به كنار دجله آمد حبيب عجمى را در آن جاديد، حبيب گفت چه آهنگى دارى؟ حسن گفت منتظر قايق هستم كه به آن سوى آب بروم. حبيب نگاه تعجب آميز به او كرد و گفت: از شخصى مثل تو بعيد است كه منتظر قايق باشى. و خود بسم الله گفت و روى آب راه رفت.
اين باورها زمانى كالاهاى دكان هائى بود كه در مقابل اهل بيت(عليه السلام) باز شده بودند اينك كالاهاى وارداتى قم ـ اين عشّ اهل بيت ـ شده اند و درون خانه اهل بيت(عليه السلام) را فتح مى نمايد.
با اين فيلم سازان نو انديش (!) چه كار كنيم حتى آنان نيز در راه رفتن بعضى ها از روى آب، فيلم ساختند و به خورد مردم شيعه دادند.
اين فرهنگ، اين گونه آميختن دين با خرافات، پايائى ندارد و سخت شكننده است بالاخره روزى مردم آن را به كنارى خواهند انداخت. اما نه با تفكيك، بل اصل دين و تشيع نيز به آتش اين خرافات خواهد سوخت.
جامعه عجيبى شده ايم، در اقتصاد همه مان حتى مدعيان عرفان، سخت واقعيت گرا و رئاليست بى همتا شده ايم در حدى كه پول و مال را از دهان همديگر مى قاپيم، فرزى وزرنگى را از حد مى گذرانيم، وقتى كه به دين مى رسيم شخصيت ششدانگ ايده آليست و خيال پرداز پيدا مى كنيم.
يك جامعه شناس و يك روان شناس اجتماعى به روشنى مى بيند كه اين «تضاد» هر گز نمى تواند پايا باشد جامعه را به دو بخش «رئاليست تندرو» و «ايده آليست منفعل» تقسيم خواهد كرد.
ماهيت اين تصوف جديد نوع خاص خود را دارد با تصوف كلاسيك كه از قديم در اين كشور به صورت يك فرقه حضور داشته و دارد كاملا فرق مى كند. آنان در طول زمان تحول يافته اند و امروز در عين صوفى بودن تاجر فعال، منهدس فعال، پزشك فعال و... هستند از تصوف جز عنصر ليبراليستى آن چيزى در آن ها نمانده است. اما تصوف جديد درست كپى تصوف قرن پنجم و ششم هجرى است كه رو نوشت دقيقا مطابق اصل است.
در عينيت جامعه كاملا روشن است كه تصوف قديم در كشور مسير خود را مى رود و با حساسيت تمام مى كوشد كه با اين تصوف جديد آميخته نشود. رهبران تصوف قديم و پيروان شان، نه رهبران تصوف جديد را تاييد مى كنند و نه پيروان شان را. حتى اگر در صدد جذب مردم به فرقه خودشان باشند. مشترى اين نو صوفيان نيستند. آنان ماهيت ديگر دارند و اينان ماهيت ديگر. آنان ماهيت فعال پيدا كرده اند و اينان تازه در اول انفعال و خمودى هستند.
منبع:محي الدين در آئينه فصوص جلد اول


